هی
نگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدم
دیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده ام
برای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم
تلق تلق نم باران زند به پشت من ؛ ای داد
ببین ؛ به نم باران هم ؛ چه بی جوانه شدم
و لحظه ای گذری عاجزانه می پرسم
جواب می دهد از قبل چه پیرترانه شدم
قدم بزن به جهانی که عشق افسانه است
به این حقیقت عشق من ؛ چنان فسانه شدم
و آه های من ای وای ؛ به دور بت گشتم
همان زمان که به کعبه ؛ دوان دوانه شدم
بیا خدای من اینجاست ؛ کنار شاپرکان
کنار قاصدکان و کنار دخترکان
به رقص نور و به هر جشن قسم که خالق من
فروغی از خودش آورد ؛ که جاودانه شدم
به هرکه مرگ بشر را صحیح می داند
بگو که بعد تو زنده ام ؛
ولی فسانه شدم …